۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

1.مامان اینجاست و احساس می کنم داره دوباره از اول منو می شناسه. انگار این تصویر جدید با عزیز دردونه اش خیلی مطابقت نداره.
2.آغوش بی دغدغه برای چند وقت جور شده، تا وقتی که خانوم مادر اینجاست. البته روزها خیلی سریع میگذرند!
3.برای اولین بار اینجا میخوام اعتراف کنم دارم می ترسم، نکنه همون مریضی معروف آدمهایی که چند سالی از مملکتشون دور بودن رو بگیرم. همون که دیگه نمی تونند تشخیص بدن خونه واقعیشون کدومه! اونی که توش راحتن یا اونی که هر کجا هستن همیشه جلوی چشمشونه.
4.دیروز رویای بچگی هام توی ارکات نوشت Commited. براش خوشحالم. آدم خیلی سختگیری بود، دوست دارم انتخابشو ببینم.
5.با شماره نوشتن برای من که چند وقتی بود نوشتنم نمی اومد راه خوبی بود.پیشنهادش می کنم برای آدمهای بیحوصله ای مثل خودم.