۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

روز مبادا

وقتي تو نيستي
نه هست هاي ماچونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم

و حرف آخرم رابا بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود رادر دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحه‌هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي‌داند؟
شايدامروز نيز روز مبادا باشد!
وقتي تو نيستي

نه هست هاي ماچونانکه بايدند
نه بايد ها…
هر روز بي تو

روز مبادا است!


قیصر امین پور

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

آخه یه آدم باید چقدر مستحق دلسوزی باشه که ساعت دو صبح از خواب بیدار شه و یادش بیفته که یه چیزی رو توی آزمایشگاه انداخته توی سطل آشغال و حتی بدونه دقیقآ توی کدوم سطل!! و دوشنبه صبح سوپروایزرش بهش غر بزنه که یک هفته طول میکشه که یکی دیگه از اون کوفتی برامون بفرستن، ضمنآ متوجه بشه که تو خواب در مورد این شیئ دور انداخته شده با خودش یه دیالوگ به زبان انگلیسی داشته .
اصلآ از همه بدتر مامانش هم قرار باشه یکشنبه بعداز ظهر برگرده ایران و بیچاره قصه ما رو تنها بذاره در حالی که نگرانه که مبادا توی هواپیما فشار مامانش بره بالا.
این لیست رو میشه هزار خطش کرد........



پ.ن: این چرندیات چیه من ایجا نوشتم؟