۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

آخه یه آدم باید چقدر مستحق دلسوزی باشه که ساعت دو صبح از خواب بیدار شه و یادش بیفته که یه چیزی رو توی آزمایشگاه انداخته توی سطل آشغال و حتی بدونه دقیقآ توی کدوم سطل!! و دوشنبه صبح سوپروایزرش بهش غر بزنه که یک هفته طول میکشه که یکی دیگه از اون کوفتی برامون بفرستن، ضمنآ متوجه بشه که تو خواب در مورد این شیئ دور انداخته شده با خودش یه دیالوگ به زبان انگلیسی داشته .
اصلآ از همه بدتر مامانش هم قرار باشه یکشنبه بعداز ظهر برگرده ایران و بیچاره قصه ما رو تنها بذاره در حالی که نگرانه که مبادا توی هواپیما فشار مامانش بره بالا.
این لیست رو میشه هزار خطش کرد........



پ.ن: این چرندیات چیه من ایجا نوشتم؟

۱ نظر:

اقاقیا گفت...

رها جان
سلام عزیزم
جای مامان خالی نباشه عزیزم. امیدوارم به زودی دوباره با هم دیدار داشته باشید، پستتو دیر باز کردم حالا دیگه مامان باید ایران باشن و نگرانی های تو هم در باره فشار خونشون و همین طور در مورد شیء که انداختی تو سطل آشغال باید به خوبی و خوشی بپایان رسیده باشه نازنینم.
شاد باش گلم، نگرانی ما آدم ها هرگز تمومی نداره