۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

من اینجا نشستم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد، من اینجا نشستم و از درد به خودم می‌پیچم. هنوز من اینجا نشستم و عزیزانم دارن از درد رفتن عزیزی به خود می‌پیچیند. بیزارم از فاصله‌ها.

۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

آخرین باری که اینجا سر زدم دقیقأ یک ماه پیش بوده. گذشت سریع زمان عذابم می‌ده و تقریبأ دارم به روزها التماس می‌کنم که اینقدر سریع تموم نشن. از روزی که ویندوز جدید نصب کردم روی صفحه مانیتور یه شمارشگر دارم که تاریخ روز رو نشون می‌ده. اون گوشه نه ها! یه مربع سه در سه سانت به رنگ قرمزکنار صفحه که الان 15 مارچ رو داره فرو می‌کنه تو چشمم و امشب منظورش اینه که من فقط پونزده روز تا امتحان طلسم شده ترمودینامیک وقت دارم و سی و هفت روز تا تاریخ تحویل پروژه فوق ‌لیسانسم. هیچ تصوری ندارم که اینکار چطوری ممکنه. نمی‌تونم با حواس جمع روی یکیشون وقت بذارم در حالیکه اون ‌یکی داره بهم آلارم می‌ده.

پ.ن: دوشنبه یه دوست خیلی عزیز، بهترین شنونده‌ای که به عمرم دیدم، از ایران میاد پیشم :) دلم براش تنگ شده .