۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

گوشه رستوران هتل کوچکی در یکی از شهرهای دور افتاده آلمان نشسته ام، صاحب هتل که خیلی اتفاقی ایرانی از آب در آمده یک چراغ مطالعه همین گوشه برای این دخترک ایرانی که کمی هم عجیب و غریب به نظر می رسد فراهم کرده که مجبور به روشن کردن چراغهای رستوران نشود. دو ساعتی پیش از هتل زدم بیرون، قدمکی زدم و بعد داخل یک پیتزا فروشی شدم که از بقیه شلوغ تر بود به این معنا که دو تا از میزها پر بود. به محض نشستن متوجه موقعیت خیلی جالبم شدم.
این شهر اینقدر کوچک است که همه فهمیدند مسافری وارد رستوران شده و وقتی در جواب سؤالی گفتم که ایرانی هستم، مرد جوانی به خنده گفت: ایران کجا، زکنهایم کجا؟

من هم خندیدم، به او نگفتم تا اینجا آمده ام که بلکه یک امشب جایم را پیدا نکنی، طفره رفتم و به او نگفتم که از خانه ام بیرون آمده ام که فکری را از سرم بیرون کنم. الان هم طفره می روم . شروع به نوشتن کردم که تولدت را تبریک بگویم ولی می ترسم مبادا باد به گوشت برساند.دوست ندارم بشنوی، حتی دلم میخواهد فکر کنی فراموش کرده ام تاریخ تولدت را. از دیروز تا به حال صورتک یاهو را هی خاموش و روشن می کنی، منتظر تبریکی؟؟

تولدت مبارک. برایت آرزوی بهترین ها را دارم. این را به تو نمی گویم، لزومی هم ندارد ولی کسی که به آرزوهای ملت رسیدگی می کند، این پرونده را به جریان انداخته است.

۴ نظر:

NewshA. گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

رهای عزیز
مطمئنا زین پس هر بار طرح 4 تیر را بخوانم به یاد تو خواهم افتاد
کسی که به آرزوی ملت رسیدگی می کند خداست؟

Matty گفت...

salam
to kehili nazanini , midunesti?
mibusamet
Matty

mim گفت...

vaghti yek alame ehsas poshte in neveshte bashe bi ensafie ke begam poste ghashangi bood..