تعداد خداحافظی هایی که تا حالا کرده ام بیشتر از سهمم بوده ، همه جا رو امتحان کردم شاید برای اینکه ببینم کجا می شه آسونتر خداحافظی کرد.
حتی گاهی فکر کردم اگر جای شلوغی خداحافظی کنم آسونتر باشه چون وقتی میدونی آدمای دیگه متوجهت هستن سعی می کنی شجاع باشی یا حداقل شجاع تر به نظر برسی.
یادته یه بار توی رستوران باهات خداحافظی کردم؟ اونروز می دونستم که چند ماهی نمی بینمت ولی مطمئن نبودم وقتی ببینمت فاصله بینمون خیلی بیشتر از چند ماه شده. ولی با این وجود گریه کردم، تمام راه تا خونه رو گریه کردم.
توی قصه من و تو قسمت خداحافظی خیلی مفصله، بیفایده است شمردن تعدادشون و یادآوری مکانشون.
از مامان و بابا هم زیاد خداحافظی کردم، توی فرودگاه. و هر بار توی دلم همه جاه طلبی های دنیا رو نفرین کرده ام که چطور منو آواره کرده و هر روز یه گوشه پرتم می کنه فقط با نشون دادن یه چشم انداز کوتاه ازجایی که یه روزی می خواستم بهش برسم.
توی همه این خداحافظی ها فقط یک حس مشترک هست، در نظر گرفتن دیدار بعدی به عنوان مهمترین هدف.
اما از دنیای کوچیک خودم که بگذرم
همیشه غمگین ترین صحنه های جدایی توی فیلم ها به نظرم توی ایستگاه قطار اتفاق می افته.
تو رفتن و دور شدن مسافرو به چشم می بینی بعد از صدای سوت قطار و حتی تا آخرین لحظه می تو نی صداشو بشنوی که صدات می کنه تا چیزی رو یادآوری کنه فرضأ.
ولی از وقتی که اینجا گاهی تنها با قطار مسافرت
می کنم فهمیده ام که از اون صحنه غمگین تر هم هست. وقتی هیچ کس نیست ازش خداحافظی کنی و کسی هم منتظر رسیدنت نسیت ممکنه دلت برای همون خداحافظی های قدیمی که همیشه ازشون فراری بودی هم تنگ بشه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
سلام عزیز...چه بی سروصدا برگشتی...و چه به دلم نشست اونچه از قصه تلخ خداحافظی نوشتی...
عزیز دلم مطمئن باش مامان و بابا و اون یه نفر که نمی دونم کیه از همین سر دنیا نگران سوار وپیاده شدن تو به مقصد رسیدنت هستن
آره اینکه کسی نباشه که ازش خداحافظی کنی یا کسی منتظرت نباشه خیلی تلخه من هم تجربه ش رو دارم:(
نه عصبانی و نه غمگین
خسته ام
dishab delam vasat tang shod yehoee!
ارسال یک نظر