۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

امروز هوا خیلی شبیه پاییز تهران شده، هوا نسبت به روزهای دیگه گرمتره و آسمون از روزهای دیگه روشنتره و برگهای رنگی زیر نور خودشونو بیشتر از همیشه نشون میدن. آدم یاد روزهایی می افته که مدتهاست قراره فراموش بشن.

می دونی پاییز برای من چه شکلیه؟ شبیه مردی که با پولیور یقه اسکی قرمز تیره توی یک کوچه که به خیابون ونک منتهی میشه به ماشینش تکیه داده و داره بالا رو نگاه می کنه، یعنی ساختمونی رو نگاه می کنه که ازش زنی قراره بیرون بیاد که همه عمر منتظرش بوده و هنوزم منتظره. و منی که اونروز ماشینم خراب شده سوار تاکسی هستم و آقای راننده برای اینکه توی ترافیک گیر نکنه مسیر همیشگی رو بی خیال میشه و نزدیکهای میدون ونک می پیچه توی خیابونهای فرعی.

حالا تو به من بگو، پاییز که خودش اینهمه رنگ داره، تو هم باید رنگ پولیور قرمزت از پشت شیشه پنجره تاکسی رو حتمأ بهش اضافه می کردی؟ اصلأ تو که لباسهای اینقدر رنگی دوست نداشتی، این چه انتخاب بیربطی بود؟ گاهی فکر می کنم اگر پولیور سرمه ای تنت بود اونجا نمی دیدمت. یا شاید اگر اونروز با تاکسی از دانشگاه بر نمی گشتم هیچوقت از اون کوچه رد نمی شدم. ولی از اون به بعد هر پاییز یه بعدازظهری حتی اگر ترافیک نباشه راهمو کج می کنم و از اون کوچه رد میشم.


پ.ن: مثل اینکه با فایر فاکس کامنتهای بلاگ باز نمیشه ولی بعد از یه مقدار حدس و خطا دیدم اگر روی Link to this post کلیک کنم میتونم کامنت بذارم. قابل توجه دوستانی که اومدن و نتونستن کامنت بذارن و من توی این مدت خیلی دلم براشون تنگ شده بود.

۲ نظر:

mim گفت...

واقعا می فهمم. درد مشترکیست که داریم!
اتفاقی که کاملا اتفاقی بود و راه رو عوض کرد هیییی...

ناشناس گفت...

سلام رهای عزیز
کمی وقتم تنگ شده و نمی رسم فضای خانه ام رو آب وجارو کنم
در مورد پست تو هم باید بگم:
فرقی نمی کرد چه رنگ لباس تنش باشه یا با تاکسی بیای خونه
این اتفاق یه بار به یه شکل ویژه برای هرکسی اتفاق میفته تا آدمها بفهمن فاراتر از همه ی این رنگها اسمها و چیزاهای دیگه یه حس نهفته ناب وجود داره