۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

چند وقتیه که راننده های قطار توی این ایالتی که من توش زندگی می کنم برای زیاد شدن حقوقشون اعتصاب کردن و دولت هم حاضر نیست شرایطشون رو بپذیره و خلاصه نتیجه اینه که هر روز همه قطارها دیر میان.


امشب موقع برگشتن از دانشگاه قطار مربوطه پنجاه دقیقه تأخیر داشت ولی باورت میشه که من اصلأ ناراحت نشدم؟ راستش دیدم بهترین فرصته که به تو فکر کنم. آخه از وقتی کار کردن روی این پروژه کوفتی رو شروع کردم فرصت خلوت کردن با خودم رو پیدا نمی کنم و ضمنأ به خودم قول داده بودم که اجازه ندم تو اولین فکری باشی که به مغزم خطور می کنی ولی امروز برای خودم بهانه آوردم که این یه راهیه برای منظم کردن افکار پراکنده ام. اصلأ این اعتصاب راننده های قطار حتمأ یه حکمتی داشته، آدمایی که همیشه عجله دارن رو باید به زور به فکر کردن وادار کرد.

بیربط اول: اگر تو بودی باور کن حتی دیگه برام مهم نبود اگه تا ابد دستم به پیتزاهای Pizza Hut نرسه.

بیربط دوم: پنجاه دقیقه ای رو که این شبها صرف تماشای خانه سبز می کنم فعلآ با هیچ برنامه ای حاضر نیستم عوض کنم. هان؟ Pizza Hut؟

پ.ن: انار یه مطلبی داره به اسم سواستفاده احساسی. خیلی خلاصه و مفید نوشته شده. آدم یه جورایی مطمئن میشه اغلب روابطی که می بینه خیلی هم متوازن نیستند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آدمایی که همیشه عجله دارن رو باید به زور به فکر کردن وادار کرد