آلمانیها خیلی به فکر آدمهای تنها هستند، از امکاناتی که در اختیار آدمهای پیر و تنها قرار می دهند بگیر تا همین بازار کریسمس که هر سال چهار هفته قبل از کریسمس توی مرکز شهر برپا می کنند وتا روز کریسمس ادامه داره. اولش بازار کریسمس و آدمهای تنها به نظر بیربط میان ولی نکته اینجاست که توی این بازار بیشتر خوراکی و نوشیدنی فروخته میشه و یه کمی هم وسایل تزئئنی برای کریسمس، ولی اصولأ محل تجمع آدمهای تنهاس که بیان و با یه لیوان شراب داغ یه کم یخشون آب بشه، بلکه چند تا آدم تنهای دیگه رو از تنهایی در بیارن.
امشب اگر یه نفرهمراهم بود حتمأ بعد از نیم ساعت دیگه تحملش تموم میشد و بهم می گفت که بهتره اینقدر نخورم.ولی از اونجایی مطمئن بودم هیچکس حواسش به من نیست امشب هر چی دستم اومد خوردم. همینطور توی بازار روباز و سرد راه رفتم و خوراکیهای مختلف رو امتحان کردم و با خودم فکر کردم اگر تو بودی که من اینهمه نمی خوردم، دو کلام با هم حرف می زدیم، اصلأ شاید هم یه آهنگی زمزمه میکردیم. از همونها که با هم ازش خاطره داریم، مثلأ عادت سیاوش قمیشی. راستی هنوزم گیتار می زنی؟
حالا برگشتم خونه و دارم اینا رو مینویسم و به هر چی تنهایی تو دنیاست لعنت میفرستم که باعث میشه آدم سه برابر ظرفیتش بخوره و در حال خفگی باشه ولی هنوز بازم دلش برای یه آدم بیخودی مثل تو جا داشته باشه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
رهای عزیزم
چند وقته پستهات رو برای یه مخاطب خاص دوردست می نویسی
تقریبا داری با خاطرات و لحظات یه نفر که نیست برای خودت لحظه سازی می کنی
ولی به نظرم وقتشه که کمی تازه تر نگاه کنی
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
من که امتحان کردم...بهترین راه برای رهایی از فکرای بیخود فعالیت فیزیکیه...یه ورزش سبکو امتهان کن با یه برنامه منظم روزانه...به امتخانش می ارزه
سلام همسایه ای که در آلمان زندگی
می کنی
از نوشته هات خوشم اومد. ساده و صمیمی بود
سبز باشید
من یه عالمه کامنت طولانی واسه این پست گذاشتم اما هیچ کدوم لود نشد قصمه شدید :(
دم یعنی اینجور سوتی بده که غصه رو بنویسه قصه؟!!
من واقعا عذر می خوام...
اینجا همان یک وجب بازار را هم برای تنهاها ندارد
ارسال یک نظر