میدانی از کجا فهمیدم وقت برگشتنم نزدیک شده؟ وقتی لباسی را به تنم امتحان میکنم، گاهی بدون دلیل کنارش میگذارم. کسی چرایش را میپرسد. نمیدانم و نمیگویم. ولی هنوز رنگ مورد علاقهات خاطرم هست.... در آیینه تو را میبینم که نگاهم میکنی و لبخند میزنی.
بعد از اینهمه وقت اتاق پرو جای مناسبی برای تجدید دیدار نیست. هست؟ من و تو کدام کارمان مناسب بود؟
من برمیگردم و میدانم که دیداری در کار نیست. تو این کفشی که چند روز پیش خریدم را نمیبینی، اگر میدیدی حتمأ خوشت میآمد. همین، نامناسب بودنمان را نشان میدهد. همین خسته ام کرده.
یعنی برای فراموش کردنت لباس هم نباید بخرم؟ جادوی زمان کجاست؟ چرا تو را نبرده؟ جای من و تو زیر سقف شهر من نیست. برو، رفتن من بیفایده بود. نوبت توست. برو جای دوری که خبر زندگی روزمرهات بین اخبار بقیه دوستان و آشنایان مثل دیوار سر من آوار نشود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
فوق العاده بود
پستهای اینطوریت دیوانه ام می کنند
عالی
یاد یکی از نوشته های snapshot افتادم
http://snapshot.persianblog.ir/1385_7_snapshot_archive.html
نوشته یازدهم مهر
ارسال یک نظر