از خواب پریدهام. خواب دیدم مهرک آمده بود خانهمان. همان خانه قدیمی و من روز قبلش رسیده بودم تهران. روی تخت خودم نشسته بودم، همانجا که میدانی. به مهرک گفتم مرسی که آمدی ولی تسلیت نگفتم، پدرش هنوز بود حتمأ.
گفت تو تا نزدیکی خانهمان او را رساندهای. لبخند زدم و خیلی تعجب نکردم.
گفت که همانشب قرار است بروی خواستگاری و گفت که در این مورد کلی هم شوخی کردهای. باز هم لبخند زدم ولی خبر در حد یک سیلی تأثیر کرد.
مهرک که رفت با همان تلفن کنار تخت، همان که میدانی، باز هم با او حرف زدم. طول کشید تا پیدایش کنم. گفتم که میخواهم به تو زنگ بزنم و نمیگویم که خبر را میدانم. گفت نکنم اینکار را. گفت اگر زنگ بزنم آنشب نمیروی و باز هم این سیکل معیوب تکرار میشود. دروغ چرا، توی خوابم غرق لذت شدم. انگار که واقعی باشد. انگار که من زنگ زده باشم و تو جدی جدی نرفته باشی.....
حالا روی صندلی محبوبم، همان که نمیدانیاش، نشستهام و مینویسم و فکر میکنم تا به حال خوابی ندیدهام در این حد عینی و واقعی، خیلی شبیه آنروزهایمان. کاش همه اینها خواب بود، بقیه این کابوس عینی و واقعی را میگویم.
پ.ن:وقتی بیدار شدم هنوز نتوانسته بودم بر وسوسه شنیدن صدایت و لحظه کوتاهی که آن آرامش همیشگی صدایت ناپدید میشود، غلبه کنم. انگاری که آدمها توی خواب زیاد به خودشان سخت نمیگیرند........
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
نه من هیچ رهای دیگری ندارم
فقط یک رهای عاشق که نوشته هاش پر از احساسه
خوابهای واقعی می بینه
این روزها روزهای دفاعشه
و حسابی دوست دارمش
Salam raha jan. Khoshhalam ke webloget ro kheili ettefaghi peyda kardam. Albatte bayad begam man aslan nemishnasamet va toam mano ama Neveshtehaato kheili doost dashtam, ajibe..ye hesse samimio ashenaa behem daad. man osolan too hich weblogi comment nemizaram, webloghaye mahdoodiam mikhoonam. Ama delam khast behet begmam ke khoondane webloget yek sa'ati mashghoolam kard.
سلام
لطفِ بیمنّتِ سرکار روی چشم ما جادارد
مرحمت زیاد
ارسال یک نظر