۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

جهت ثبت در تقویم زندگی یک رها:

شب آخر مهلت تحویل پروژه ، صدای ابی که می‌گه حالا اون اسب بزرگ آهنی منتظره تا ............... ، این استرس مداوم و این word کوفتی که اینهمه روزه دارم بهش نگاه می‌کنم و از حالا فکر می‌کنم از فردا دلم براش تنگ می‌شه! همه اینا با هم یه حال عجیبی میده. آی هیجان دارم! آی دلشوره دارم :)))
پ.ن: الان می‌خواستم این صفحه رو ببندم، ناخودآگاه داشتم دنبال یه دگمه‌ای چیزی می‌گشتم که save کنم.
پ.ن بعدی: حالا امشب اینجا پینگ هم نشه، بدی نمی‌شه ها!

۷ نظر:

ناشناس گفت...

خسته نباشی عزیزم
امیدوارم امروز یه روز فوق اعاده عالی برات باشه
حیف که من تهران نیستم وگرنه همین هفته آینده ...

ناشناس گفت...

خوب خوشحالم که چند وقته توی وبت از غم وغصه نمی نویسی

جهانگرد گفت...

سلام ومتشکر از جواب مثبتتان در جمع دوستانم شما را ثبت نمودم با تشکر

ناشناس گفت...

من اگه هزار تا رهای دیگه هم داشتم باز رهای زمزمه ها یه چیز دیگه بود

ناشناس گفت...

به میمنت و مبارکی و اینها

ناشناس گفت...

درود

با اجازه به شما لينك داديم

شاد و پيروز باشيد

ناشناس گفت...

درود

با اجازه به شما لينك داديم

شاد و پيروز باشيد