۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

1.مامان اینجاست و احساس می کنم داره دوباره از اول منو می شناسه. انگار این تصویر جدید با عزیز دردونه اش خیلی مطابقت نداره.
2.آغوش بی دغدغه برای چند وقت جور شده، تا وقتی که خانوم مادر اینجاست. البته روزها خیلی سریع میگذرند!
3.برای اولین بار اینجا میخوام اعتراف کنم دارم می ترسم، نکنه همون مریضی معروف آدمهایی که چند سالی از مملکتشون دور بودن رو بگیرم. همون که دیگه نمی تونند تشخیص بدن خونه واقعیشون کدومه! اونی که توش راحتن یا اونی که هر کجا هستن همیشه جلوی چشمشونه.
4.دیروز رویای بچگی هام توی ارکات نوشت Commited. براش خوشحالم. آدم خیلی سختگیری بود، دوست دارم انتخابشو ببینم.
5.با شماره نوشتن برای من که چند وقتی بود نوشتنم نمی اومد راه خوبی بود.پیشنهادش می کنم برای آدمهای بیحوصله ای مثل خودم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چشمت روشنوطن جایی که مرمانش تو دوست تر دارند
خاک مهم نیست

اقاقیا گفت...

می خوای بگی درد داری؟ یه درد بی وطنی؟ نه، رها جان. وطن اول همون ایرانه و وطن دوم کشوری که در آن زندگی می کنیم. اونقدر پیچیده اش نکن. ساده بگیر. در ضمن چشمت روشن. مامان اومدن. اگر متوجه تفاوتی شده بهش حق بده. تو هم بری ایران می بینی که همه نزدیکانت تغییر کردن اما بهشون بگی متعجب می شن. تغییر کردن برای همه اتفاق می افته. محیط این تغییر رو ایجاد می کنه . تغییر تا حدی خوبه که به دیگری ضربه نزنه و آزاری برای کسی نداشته باشه
رویای بچگی هاتم بزار تو دنیای خودش زندگی کنه اگر واقعی بود نامش دیگر رویا نبود
بی حوصله هم نباش. از حضور مامان بهره ببر. اگر برگرده ایران بی حوصلگی و فکر از دست دادن فرصت ها تلخ تره
سبز باشی رها جان و همیشه شاد و پر حوصله