۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه

بازهم جهت ثبت در تقویم یک رها:
دیروز دفاع کردم، از خودم راضی‌ام. در حدی که فکر می‌کنم بهتر از این نمی‌شد :) و در حدی که خودم متعجبم از اینکه چطور به اونهمه سوال جواب دادم!

این دفتر از زندگیم بسته شد. حالا باید دوباره از اول شروع کنم. باید دوباره بفهمم که از زندگی‌ام توی مرحله بعد چی می خوام. برای من بی آرزو و بی هدف خیلی سوال سختیه. دلم می‌خواست یک عالمه آرزو داشتم. از این مدلها که برای رسیدن به یکی باید دیگری رو قربانی کنی و بعد غصه‌شو بخوری.

به هر حال فعلن می‌خوام برم سفر. دو هفته دیگه بلیت دارم به مقصد میلان ولی فکر می کنم تا اون موقع بازم یه جاهایی پیدا کنم برای نفس تازه کردن. این قاره اینقدر سبز و خوشگله که عصبانیم می‌کنه!! همه جا می‌شه نشست رو علفهای تازه. چطوری می‌شه اینو برای یه آلمانی توضیح داد که نشستن روی علفهای تازه و اصولن لذت بردن از طبیعت یه آداب خاصی داره. باید قبلش قصد کنی؛ بعد یه همسفر پیدا کنی و بری یه جا.
یه جا که دیگه بشه پاتوق واسه روزهای خوشی و ناخوشی. مرحله آخرش هم اینه که اونجا بشه پاتوق روزهای خستگی و تنهایی وقتی که اون همراه و همسفرت دیگه از همراهی خسته شده. در یک جمله اینکه؛ شمال رفتن و نرفتن آخه باید یه فرقی داشته باشه یا نه؟!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

رهاي گرامي

سپاس از لينكي كه به تك شاخ پرنده دادي

بابت دفاعت هم خوشحالم

شاد و پيروز باشي
ايدون

فرمهر

اقاقیا گفت...

رها جان سلام
خوشحالم که درست را تمام کردی عزیزم. رشته ات چی هست؟ از خودت کمی برایم بگو. امیدوارم در میلان به همراه همراهت روزهای خوب و خوشی را داشته باشی. از سفرت برایم بگو. می بوسمت